بهلول    ۳۱   خرداد    ۱۴۰۲

آب پاکی گر بریزد روی دست ما رفیق
یا که دست رد زند بر سینه ما آن شفیق
من یقین دارم که گرگی در لباس یک حبیب
میزند بر قلب خسته خنجری با این طریق

کاوه    ۳۰ خرداد   ۱۴۰۲

از اسب که افتادم از اصل نمی‌دانم
جز فصل بهاران را،من فصل نمی‌دانم
در دایره هستی،هرکس پی دلداریست
این عشق زمینی را،من وصل نمی‌دانم

کاوه    ۲۵  خرداد   ۱۴۰۲

غصه نخور قاصدک باد موافق وزید
ابر سیه سایه را ،بر سر صحرا کشید
سرو وصنوبر‌ شنید،صوت خوش عندلیب
مژده بده یک دعا،مرغ امین اش رسید

کاوه   ۱۴   خرداد   ۱۴۰۲

در ذهن بشر، قاعده ارض چنین است
زیبایی آن شام سیه،نور مهین است
بیهوده بدنبال کمی نور دویدیم
تاریک ترین نقطه آفاق،زمین است

کاوه   ۱۲  خرداد ۱۴۰۲

مطرب مجلس هراسان ، ساز محزون می زند

سینه ام را چون شکافی،خشم بیرون می زند


قصه عشق و محبت، ادعایی بیش نیست


پس چرا لیلی مکرر،لاف مجنون می زند ؟

بهلول ۹ خرداد   ۱۴۰۲

از درون این عمارت می‌وزد باد سفاهت
دم به دم ازکنج خانه میرسد بانگ بلاهت
چاره ای ما را نشاید زیر این انبوه درد
لاجرم سهم اهالی کوله باری از کراهت

۲ خرداد    ۱۴۰۲ کاوه

باز نکن دست طلب پیش کس
خواه توانگر صفتی ، خواه خس
گر شکنی حرمت دستان خویش
عمر شود تلخ تر از طعم گس

کاوه   ۱   خرداد    ۱۴۰۲

استاد نجیب و بس خردمند
میداد مرا مدام ،یک پند
با شخص حسود، درنیامیز
زنهار تو را به بخل، پیوند