بهلول ۱۴۰۲ ۲۸ مهر
حال همه از نکبت ایام خراب است
آن نقش کذایی که کشیدند،به آب است
ای چشم نگون بخت چرا باز به راهی؟
افسوس که آن جنت موعود، سراب است
حال همه از نکبت ایام خراب است
آن نقش کذایی که کشیدند،به آب است
ای چشم نگون بخت چرا باز به راهی؟
افسوس که آن جنت موعود، سراب است
ای ساربان هستی بر حال ما نظر کن
شام سیاه ما را ، با یک نظر سحر کن
گر اندکی ز مردم، گاهی کفور باشند
از حرف ناسپاسان،با لطف خود گذر کن
بیزارم از این راز که در سینه نهفته
هر راز که از وحشت آن خلق نخفته
ترسم که هویدا شود آن فتنه مکنون
آشوب بپا میکند آن حرف نگفته
کلافه گشته ام کنون،ز رازهای اندرون
دوباره موسم جنون،زدست کودک درون
عجب حکایتی شده جهان کودکانه ام
فرج دوباره میرسد از این ستون به آن ستون
رسم ما نیست که بی قاعده پرواز کنیم
نزد هر نیک رُخی، دیده خود باز کنیم
طرز ما نیست اگر ریش شود قلب رفیق
تا که رُخصت ندهد عیش خود آغاز کنیم
بین آن فصل بهار و کنج این چشمنگار
قصه،ی ناگفته دارم اندکی بیش از هزار
جسم وجان و روح من، اکنون گواهی میدهد
سینه ای مملو ز درد و نیست،نای یک هوار