کاوه ۲۵ مرداد ۱۴۰۳
می رسد از منتهای آسمان هر دم ندا
کو مرا انگیزه ای تا پر کشم سوی خدا
اخگری افتاده بر جانم نمیدانم چرا !
بیم آن دارم که این ره گردد از راهش جد!ا
می رسد از منتهای آسمان هر دم ندا
کو مرا انگیزه ای تا پر کشم سوی خدا
اخگری افتاده بر جانم نمیدانم چرا !
بیم آن دارم که این ره گردد از راهش جد!ا
شیر غران وقت پیری،طعمه کفتارهاست
قصرهای پادشاهان عاقبت، آوارهاست
آدمی در هر لباس و منصبی اندر جهان
لاجرم در منتهایش، قاب بر دیوارهاست
زوزه های گرگ وحشی،مثل لالایی شده
من نمیدانم چرا محبوب،هر جایی شده؟
می خرامد یِکّه و تنها میان گرگها
بیم آن دارم که این آهو شناسایی شده
معطل نمان بهر تشویق خس
بدان رمز توفیق این است و بس
که راز سعادت در این گفته است
بدنبال تحسین رب باش و کس
زبانت اگر با دلت صاف شد
کلامت چو سیمرغ بر قاف شد
تفارق میان دلت با زبان
گر افتد دهانت پر از لاف شد
تازه فهمیدم که عمری هرز میگردم بسی
زندگی توفان سختی بود و من مثل خسی
فکر میکردم عنان زندگی دست من است
من رها بودم در عالم ،لیک کنج محبسی