کاوه  ۳۰ شهریور ۱۴۰۳

در تنعم گر کسی دیدی به شهر
روزگاران زحمت تن داده است
گنج را با رنج می باید خرید
ورنه مدح مال گفتن ساده است

کاوه  بهلولی  ۲۵  شهریور ۱۴۰۳

هر کجا مأوا گزیدم محبسی ناساز بود
ظاهر دنیا فریبا، باطنش غماز بود
اینهمه ناسازگاری ، باز هم راضی شدم
با همه دمسازی من! او پی افراز بود

کاوه  بهلولی   ۱۰ شهریور  ۱۴۰۳

دیریست که ما در وطن خویش غریبیم
بیگانه پرستیم ولی قوم فریبیم
فی الحال اسیر دو سه مستاجر مستیم
با اینهمه شوریده سری،باز شکیبیم

کاوه   ۷ شهریور   ۱۴۰۳

هر کجا آتش بپا شد یک پیاله آب باش
آنکه هیزم روی آتش می برد بازنده است

کاوه بهلولی قشقایی   ۷ شهریور  ۱۴۰۳

هر کجا خوان و ادیمی پهن شد
در تعادل کوش تا سیرت شود
لقمه را بیش از دهانت برندار
بیم آن باشد گلوگیر ت شود
حالیا رسم،جهان چون سفره است
پس در آن میکوش گر دیرت شود
هین غنیمت دان تو عمر خویش را
قبل از آنکه ، قاب تصویرت شود

بهلول  ۶/۶     ۱۵۰۳    

در خیر و شر دیگران بیگانه شو بیگانه شو
در مجلس دیوانگان پروانه شو پروانه شو
عمر گران سر می رود دنیا به آخر می رود
در محفل یاران جان مستانه شد مستانه شو

کاوه  ۶  شهریور  ۱۴۰۳

ای آنکه پی ثروت قارون هستی

دریاب دل شکسته تا دُر یابی

کاوه  ۴ شهریور  ۱۴۰۳

کار من این روزها زاری شده
چشمها،چون چشمه ها جاری شده
آنقدر جوشیده در شبهای تار
روزگارم باز تکراری شده

کاوه یهلولی  ۴  شهریور  ۱۴۰۳

زمام زندگی با من کج افتاد
مصیبت ها پیاپی بر رج افتاد
همی دانم که تاوان خطا بود
که اینسان ساز هستی بر لج افتاد

بهلول  ۳ شهریور  ۱۴۰۳

دلم ز دوری دلت ، قوس حباب می شود

تمام قصه های من ،قصه ی خواب می شود؟‌

نصیب این دلم ز تو ، دوباره هیچ گر شود

تمام نقشه های من نقش بر آب می شود

۲ شهریور  ۱۴۰۳    کاوه بهلولی

بی در و پیکر شده، قلعه ی پندار ما
قفل درش وا شده جعبه ی اسرار ما
فاش شده رازِ ما ،بر سر کوی و گذر
چشم همه سو شده، در پی انکار ما !!