کاوه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳
در تنعم گر کسی دیدی به شهر
روزگاران زحمت تن داده است
گنج را با رنج می باید خرید
ورنه مدح مال گفتن ساده است
در تنعم گر کسی دیدی به شهر
روزگاران زحمت تن داده است
گنج را با رنج می باید خرید
ورنه مدح مال گفتن ساده است
هر کجا مأوا گزیدم محبسی ناساز بود
ظاهر دنیا فریبا، باطنش غماز بود
اینهمه ناسازگاری ، باز هم راضی شدم
با همه دمسازی من! او پی افراز بود
دیریست که ما در وطن خویش غریبیم
بیگانه پرستیم ولی قوم فریبیم
فی الحال اسیر دو سه مستاجر مستیم
با اینهمه شوریده سری،باز شکیبیم
هر کجا آتش بپا شد یک پیاله آب باش
آنکه هیزم روی آتش می برد بازنده است
هر کجا خوان و ادیمی پهن شد
در تعادل کوش تا سیرت شود
لقمه را بیش از دهانت برندار
بیم آن باشد گلوگیر ت شود
حالیا رسم،جهان چون سفره است
پس در آن میکوش گر دیرت شود
هین غنیمت دان تو عمر خویش را
قبل از آنکه ، قاب تصویرت شود
در خیر و شر دیگران بیگانه شو بیگانه شو
در مجلس دیوانگان پروانه شو پروانه شو
عمر گران سر می رود دنیا به آخر می رود
در محفل یاران جان مستانه شد مستانه شو
ای آنکه پی ثروت قارون هستی
دریاب دل شکسته تا دُر یابی
کار من این روزها زاری شده
چشمها،چون چشمه ها جاری شده
آنقدر جوشیده در شبهای تار
روزگارم باز تکراری شده
زمام زندگی با من کج افتاد
مصیبت ها پیاپی بر رج افتاد
همی دانم که تاوان خطا بود
که اینسان ساز هستی بر لج افتاد
دلم ز دوری دلت ، قوس حباب می شود
تمام قصه های من ،قصه ی خواب می شود؟
نصیب این دلم ز تو ، دوباره هیچ گر شود
تمام نقشه های من نقش بر آب می شود
بی در و پیکر شده، قلعه ی پندار ما
قفل درش وا شده جعبه ی اسرار ما
فاش شده رازِ ما ،بر سر کوی و گذر
چشم همه سو شده، در پی انکار ما !!