کاوه ۱۰ دی ۱۴۰۳
باران گرفت و بی خانمانان شهر را ببین
حیران چوگربه که بچه به دندان گرفت
جانا شنو زمن که دوشم به قهر تند باد
زورق شکست وز ناخدا ، بادبان گرفت
چندیست مرا ز شهر عشاق طرد کرده اند
چشمم دوباره هر آنچه طرد کرده اند آن گرفت
دلخوش به این نسیم دل انگیز شب مباش
شاید که از پَس اش اینبار، طوفان گرفت
مخفی نکن آن حسرت و آه گران خویش
اشکها جاری شد و با ناوک ش مژگان گرفت
+ نوشته شده در دوشنبه دهم دی ۱۴۰۳ ساعت 1:24 توسط بهلول
|