پرده پوش حرم عیش نمی‌دانی کیست ؟
تو که خود فکر ظهوری،ز چه ایراد کنی ؟
تا تو را هست مجالی ز پس پرده در آ
ناگهان فکر همان پرده که افتاد کنی
نخ نما گشته کنون پرده ی جلباب ولی
تو که خود پرده خویشی ز چه فریاد کنی
آن همه مظلمه چون کوه !تو یک منجی باش
لحظه ای کار همان تیشه ی فرهاد کنی
سایه گسترده به عالم سر ضحاک کنون
می شود کاوه جلودار که امداد کنی!